موضوعي بس حول انگيز و اضطراب آوري بود
او را کشتند...
براي چه؟
دختر بچه جواب مي خواهد/
....................
لحظه ي تب آلودي بود
نمي دانيم کجاست
ظاهرا دستانش را شکستند
.........................
وقتي از خيابان رد مي شوي
به جدول ها و نگاه کن
چه مي بيني؟
شايد خون
......
نمي دانم شايد اين هم يک نوع گله کردن و غرغر کردن باشد
مساله ي نظاهرات 25 خرداد
صرف نظر کردن از حضور در اون و به سخره گرفتن اون
شايد يک نوع اشتباه بود
اينکه در بهترين موقعيت ممکن چرا چپ ابراز وجود نکرد را مي توان با هزاران دليل توجيه کرد و الته زياد عجيب نبود چون در قبل هم ابراز وجودي نکرده بود...و وامانده..
اما براستي ما چرا وا مانده ايم
در حالي که حرف و پوز چپگرايانه داريم
از کسي که کاملا از بعد تئوريک و دانشگاهي تا کسي که بسيار فعال است در اينجا نقش بازي مي کنند
ما نياز به هيچ جرياني نداريم
ما نياز به هيچ رهبري نداريم
ما نيازي نداريم که به دنبال يک جنبش افتاده و خواسته هايمان را گدايي کنيم..
ما موظفيم تا يک جريان بسازيم جرياني که حرف هاي حود را مي زند ..با زبان مردم سخن مي گويد...و از خواسته هايشان...اينجاست که مساله عوض مي شود...کار کردن بروي مسائل تبليغي و تئوريک و اينکه متشکل شدن جريان هاي پخش و پلا مي تواند اين کار را صورت دهد
در حالي که اين امتياز تاريخي نصيبمان شده
و اگر خودمان را چپ مي دانيم اما در واقع بسيار منفعلانه عمل کرده ايم
بنا نيست ما بياستيم و منتظر رويداد ها باشيم
چون دقيقا ما بخشي از رويداد هستيم
رويدادي که شايد چندان خوش يمن و اميد بخش نباشد..اما چاره ايست براي زنده کردن ايده هاي آلترناتيو
اينجا ما نياز به خلاقيت داريم
ما زاينده ي رويداد هاي آينده ايم
و بايد مانند يک خالق از مخلوق خود آگاه باشيم
بايد تحليلي درست از جنبش سبز ارائه داد
و اشراف کامل به تاريخ و جامعه و مردم ايران داشت
تا بتوان اين موج يا جنبش رو آناليز کرد
کلام را کوتاه مي کنم
اين ميدان دقيقا ميدان مرگ و زندگيست
اگر نجنگي مي ميري و حتي درست نجنگي هم خواهي مرد
اگر پيش مي رويم با گام هاي استوار به پيش رويم
ديگر زمانه حرف هاي خاله زنکي و غرغر هاي گروه ها و محافل نيست
امروز کارگري که بيکار است مستعد پذيرش آگاهي سياسيست
امروز جامعه به شدت جو سياسي گرفته و اين مي تواند بعد جديدي از جامعه ايران را به نمايش بکشد
و امروز صد ها نفر اعدام و شکنجه مي شوند
اما براستي ما چه کرده ايم به جز ژست هاي روشنفکرانه؟
غرق شده در تحليل ها و نقد هاي خودمان
سردرگم
و سردرگم
او را کشتند...
براي چه؟
دختر بچه جواب مي خواهد/
....................
لحظه ي تب آلودي بود
نمي دانيم کجاست
ظاهرا دستانش را شکستند
.........................
وقتي از خيابان رد مي شوي
به جدول ها و نگاه کن
چه مي بيني؟
شايد خون
......
نمي دانم شايد اين هم يک نوع گله کردن و غرغر کردن باشد
مساله ي نظاهرات 25 خرداد
صرف نظر کردن از حضور در اون و به سخره گرفتن اون
شايد يک نوع اشتباه بود
اينکه در بهترين موقعيت ممکن چرا چپ ابراز وجود نکرد را مي توان با هزاران دليل توجيه کرد و الته زياد عجيب نبود چون در قبل هم ابراز وجودي نکرده بود...و وامانده..
اما براستي ما چرا وا مانده ايم
در حالي که حرف و پوز چپگرايانه داريم
از کسي که کاملا از بعد تئوريک و دانشگاهي تا کسي که بسيار فعال است در اينجا نقش بازي مي کنند
ما نياز به هيچ جرياني نداريم
ما نياز به هيچ رهبري نداريم
ما نيازي نداريم که به دنبال يک جنبش افتاده و خواسته هايمان را گدايي کنيم..
ما موظفيم تا يک جريان بسازيم جرياني که حرف هاي حود را مي زند ..با زبان مردم سخن مي گويد...و از خواسته هايشان...اينجاست که مساله عوض مي شود...کار کردن بروي مسائل تبليغي و تئوريک و اينکه متشکل شدن جريان هاي پخش و پلا مي تواند اين کار را صورت دهد
در حالي که اين امتياز تاريخي نصيبمان شده
و اگر خودمان را چپ مي دانيم اما در واقع بسيار منفعلانه عمل کرده ايم
بنا نيست ما بياستيم و منتظر رويداد ها باشيم
چون دقيقا ما بخشي از رويداد هستيم
رويدادي که شايد چندان خوش يمن و اميد بخش نباشد..اما چاره ايست براي زنده کردن ايده هاي آلترناتيو
اينجا ما نياز به خلاقيت داريم
ما زاينده ي رويداد هاي آينده ايم
و بايد مانند يک خالق از مخلوق خود آگاه باشيم
بايد تحليلي درست از جنبش سبز ارائه داد
و اشراف کامل به تاريخ و جامعه و مردم ايران داشت
تا بتوان اين موج يا جنبش رو آناليز کرد
کلام را کوتاه مي کنم
اين ميدان دقيقا ميدان مرگ و زندگيست
اگر نجنگي مي ميري و حتي درست نجنگي هم خواهي مرد
اگر پيش مي رويم با گام هاي استوار به پيش رويم
ديگر زمانه حرف هاي خاله زنکي و غرغر هاي گروه ها و محافل نيست
امروز کارگري که بيکار است مستعد پذيرش آگاهي سياسيست
امروز جامعه به شدت جو سياسي گرفته و اين مي تواند بعد جديدي از جامعه ايران را به نمايش بکشد
و امروز صد ها نفر اعدام و شکنجه مي شوند
اما براستي ما چه کرده ايم به جز ژست هاي روشنفکرانه؟
غرق شده در تحليل ها و نقد هاي خودمان
سردرگم
و سردرگم
براستي اگر مبارزه اين است چه تفاوتي با محافظه کاري دارد؟