۱۱ دی ۱۳۸۹

سخنی در باره شعر

های کارگر
کارخانه با خون تو تغذیه می‌شود
تسمه‌های ماشین
شریانهای تست،
بوی کارخانه
عرق پیشانی تست
نشان بر دسته چکش
زخم دست توست
وای اگر نباشی!
چرخها که به دست تو می‌چرخند
در عزا خواهند نشست،
آنچه انتخاب شده بخشی است از شعری که رفیقی از بندر گز فرستاده است، خصوصیت قابل توجهی که در این شعر هست همان پیوندی است که میان کار و کارگر و کارخانه، یعنی آمیختگی جان و هستی کارگر با کارخانه. خون کارگر است که باعث ادامه کار در کارخانه است، حرکت چرخ همان حرکت دست کارگر است، اجزاء و اندام کارگر و کارخانه در شعر به هم آمیخته‌اند و شاعر به سادگی و به یاری کلمات و ابزارهای شعری توانسته این رابطه را نشان دهد و به همین علت نیز میان آنچه او گفته و آنچه هم اکنون ما در توضیح آن نوشتیم، با آنکه هر دو مطلب واحدی هستند، تفاوت هست. همان تفاوتی که میان شعر و نثر هست. همان تفاوتی که در شماره پیش توضیح دادیم و مقایسه کردیم.
 
اما مساله‌ای که اینک باید مطرح کنیم (بخصوص که به بخشهای حذف شده همین شعر هم مربوط می‌شود) راجع به جدا کردن و پیوند منطقی کلمه‌ها و بندهای شعر است، باید روشن شود که چرا شعر را مصراع مصراع  و  زیر هم می‌نویسیم. باید قاعده و قانون آن را دریابیم، نثر را دنبال هم و افقی می‌نویسیم ولی شعر را چرا باید بند بند و زیر هم نوشت؟ به تکه زیر توجه کنید:
اگر نباشی
باید اشک لوله‌های
پیوند خورده به
دستت را
دید
عبارت را همانطور نوشتیم که برای ما فرستاده شده است، پیداست که ما به هنگام خواندن این عبارت، هیچگاه “لوله های” را جدا و با فاصله از “پیوند خورده” و یا “را” را جدا از “دستت” نمی‌خوانیم و بین تلفظ هر قسمت، این طور فاصله ایجاد نمی کنیم. بلکه طبیعتا “لوله های پیوند خورده به دستت را” بصورت یک قسمت بیان می‌شود و چون این شعر وزن هم ندارد، که بگوئیم به دلیل وزن ناچار شده‌ایم عبارت را این طور تکه تکه کنیم، پس فقط در اثر بی توجهی به قاعده کلام و مصراع بندی چنین نوشته شده است.
نیما یوشیج بنیان گذار شعر امروز برای شکستن مصراعها و زیر هم نوشتن آنها قواعدی را طرح کرده است که معمولاً در سرودن شعر رعایت می‌شوند.
بنابر این قواعد، جای هر عبارت و بلندی و کوتاهی هر مصراع، به اقتضای مطلب و اهمیتی که دارند و کاری که باید انجام دهند تعیین می‌شود. باید در سر “بند” طبیعی مصراعها را تمام کرد. بند بند بودن شعر مثل بند بند بودن اعضای بدن است، مفصل زانو برای منظوری خاص بوجود آمده است، مثلا ران  را که نوعی کار بر عهده آنست هم از ساق که کار دیگری دارد جدا می‌کند و هم به آن پیوند می‌دهد. حال اگر ران از وسط با بند یا مفصل نابجائی جدا می‌شد، دیگر نه تنها آن کارآئی را نداشت بلکه نقصی هم بوجود می‌آورد.
مسأله دیگری که باید در شعر رعایت کرد، ترکیب و هماهنگی کامل میان اجزاء آنست. همانطور که در بدن آدمی اعضای مختلف بوسیله بندهای مختلف به هم پیوسته‌اند و بطور هماهنگ بدن ما را تشکیل می‌دهند، در شعر هم از پیوند کلمات و جمله‌ها و عبارات و بندها و … باید یک کل هماهنگ و منظم و با ترکیب مشخص بوجود آید، یعنی نه چیزهائی که به این هماهنگی لطمه می‌زنند در شعر داخل شوند، ونه آن چیزهائی که نبودنشان باعث نقص می‌شود فراموش شوند. هر مطلب و هر کلمه باید بجای خود و بر اثر لزوم و نیاز شعر به کار رود. همان طور که یک بدن بدون چشم یا پا ناقص است، یا اگر جای چشم و دهان هم عوض شود، باز نقصی دیگر بوجود می‌آید.
اگر میان مطلب یا موضوع یک بند با بند دیگر ارتباط و هماهنگی نباشد هر چند در حد خود و بطور مجزا خوب هم باشد ، باز هم مانع از کامل شدن شعر خواهد شد، همچنان که اگر دست ظریف یک کودک به بدن قوی و درشت یک مرد پیوند بخورد باز ناهماهنگی و نقص است.