ساعت ديواري، دوازده ظهر را اعلام كرد. سرگرد شچلكولوبف، مالك هزار جريب زمين زراعتي و يك همسر جوان، كله نيمه طاس خود را از زير شمد چيني در آورد و بلند بلند ناسزا گفت. ديروز، هنگامي كه از كنار آلاچيق رد ميشد، صداي زن جوان خود، كارولينا كارلونا را با جفت گوشهاي خود شنيده بود كه با لحني به مراتب مهربان تر و خودماني تر از معمول، با پسر عموي تازه واردش گرم گفت و گو بود. او شوهر خود را گوساله ميناميد و ميكوشيد ثابت كند كه سرگرد را به علت كند ذهني و رفتار دهاتي وار و حالات جنون آسا و ميخوارگي مزمن اش، نه دوست ميداشت، نه دوستش دارد و نه دوستش خواهد داشت. سرگرد، از شنيدن اين حرفها دستخوش بهت و خشم و جنون شده و مشتها را ديوانه وار گره كرده بود؛ صورتش گر گرفته و سرخ تر از خرچنگ آب پز شده بود؛ در سراسر وجودش چنان همهمه و ترق و تروقي راه افتاد كه نظير آن حتي در جريان نبردهاي حومه قارص هم راه نيفتاده بود.
۱۰ بهمن ۱۳۸۹
۲۷ دی ۱۳۸۹
یک دست و دو هندوانه
ساعت دیواری، ظهر را اعلام کرد. سرگرد شچلکولوبف1، مالک هزار جریب زمین زراعتی و یک همسر جوان، کلة نیمه طاس خود را از زیر شمد چیتی درآورد و بلندبلند ناسزا گفت. دیروز،هنگامی که از کنار آلاچیق رد میشد، صدای زن جوان خود، کارولینا کارلونا را با جفت گوشهایش شنیده بود که با لحنی به مراتب مهربانتر و خودمانیتر از معمول، با پسر عموی تازهواردش گرم گفتوگو بود. او شوهر خود را « گوساله» مینامید و میکوشید ثابت کند که سرگرد را به علت کندذهنی و رفتار دهاتیوار و حالات جنونآسا و میخوارگی مزمنش، نه دوست میداشت، نه دوستش دارد، نه دوستش خواهد داشت. سرگرد، از شنیدن این حرفها دستخوش بهت و خشم و جنون شده و مشتها را دیوانهوار گره کرده بود؛ صورتش گر گرفته و سرختر از خرچنگ آبپز شده بود؛ در سراسر وجودش چنان همهمه و ترق وتروقی راه افتاد که نظیر آن حتی در جریان نبردهای حومة قارص2 هم راه نیفتاده بود.
۱۱ دی ۱۳۸۹
سخنی در باره شعر
کارخانه با خون تو تغذیه میشود
تسمههای ماشین
شریانهای تست،
بوی کارخانه
عرق پیشانی تست
نشان بر دسته چکش
زخم دست توست
وای اگر نباشی!
چرخها که به دست تو میچرخند
در عزا خواهند نشست،
آنچه انتخاب شده بخشی است از شعری که رفیقی از بندر گز فرستاده است، خصوصیت قابل توجهی که در این شعر هست همان پیوندی است که میان کار و کارگر و کارخانه، یعنی آمیختگی جان و هستی کارگر با کارخانه. خون کارگر است که باعث ادامه کار در کارخانه است، حرکت چرخ همان حرکت دست کارگر است، اجزاء و اندام کارگر و کارخانه در شعر به هم آمیختهاند و شاعر به سادگی و به یاری کلمات و ابزارهای شعری توانسته این رابطه را نشان دهد و به همین علت نیز میان آنچه او گفته و آنچه هم اکنون ما در توضیح آن نوشتیم، با آنکه هر دو مطلب واحدی هستند، تفاوت هست. همان تفاوتی که میان شعر و نثر هست. همان تفاوتی که در شماره پیش توضیح دادیم و مقایسه کردیم.
اشتراک در:
پستها (Atom)